فرهنگ امروز/ فاطمه امیراحمدی: بیستوپنجم آبانماه سال جاری همایش روز جهانی فلسفه در مرکز مؤسسهی پژوهشی حکمت و فلسفه برگزار شد؛ در این همایش که با موضوع «حکمت و معنویت» بود هریک از استادان این حوزه به ارائهی دیدگاههای خود از منظرهای متفاوت پرداختند که در ادامه سخنرانی «عبدالحسین خسروپناه» با عنوان «مبانی حکمی معنویت از منظر ملاصدرا» میآید.
عبدالحسین خسروپناه: تمامی موجودات عالم هستی از معنویت برخوردار هستند
برای روشن شدن موضوع بحث، عموماً از معنای لغوی آغاز سخن میشود؛ واژهی معنویت در جامعهی ما بهقدری مطرح شده که گمان میکنیم این واژه یک واژهی نوظهوری است، درحالیکه اگر یک جستوجوی سطحی نسبت به آثار قدما، عرفا و علمای اخلاق داشته باشیم، میبینیم واژه معنی، معنا و معنویت فراوان به کار رفته است. حال اگر کاربرد معنا و معنویت را بخواهیم بفهمیم، گاهی در مقابل صورت و صوری است و گاهی در مقابل لفظ و لفظی یا ماده و مادی است. اما واژهی «معنویت» در آثار عارفان و حکیمان نیز مکرر استفاده شده است، حتی یک بحثی اهل حکمت در مقام معنویت جمیع موجودات دارند، چنین عنوانی را در آثار این بزرگان میبینید؛ این مسئله حاکی از این است که همهی موجودات از معنویت برخوردار هستند. معنویت اگر به معنای روحانیت نیز گرفته شود -که بعضی به این معنا هم گرفتهاند- در برابر مادیت ساحتهای مختلفی دارد، احساس معنوی، کلام معنوی، علوم معنوی، معارف معنوی، رفتار معنوی و حتی از حیات معنوی نیز سخن به میان آمده است. «حیات معنوی» یکی از کلیدواژههایی است که در حکمت اسلامی از آن یاد شده است و مراتبی هم برای آن قائل شدهاند. این بحثی که با عنوان «مقامات معنوی» در عرفان مطرح میشود ناظر به حیات معنوی است.
البته این معنا و معنویت گاهی اوقات به لفظ و بیان درنمیآید؛ «از تنگنای زبانی، اهل عرفان نالیدهاند» و به قول شبستری، «معانی هرگز اندر حرف ناید / که بحر قلزم اندر ظرف ناید». این حقایق معنوی را در قالب الفاظ نمیشود جای داد، هرچند الفاظ در حد ظرفیت خودشان میتوانند از معنا و معنویت سخن بگویند.
عشق عالیترین مرتبهی معنا و معنویت
به نظر بنده در حکمت اسلامی عالیترین مرتبهی معنویت عشق حقیقی است، اینکه مولوی میگوید: «هرچه گویم عشق را شرح و بیان / چون به عشق آیم خجل باشم از آن / گرچه تفسیر زبان روشنگرست / لیک عشق بیزبان روشنترست» حقیقت عشق و معنویت بیشتر یافتنی است تا بیان کردنی و عالیترین مرتبهی معنویت که عشق است آن هم با جان آدمی پیوند دارد؛ به قول عطار، «عشق گفتا من به تو ایمان دهم / بعد از آن در معانی جان دهم». بین معنا و جان یک پیوند وثیقی است؛ لذا انسان با نسبتی که با معنا و معنویت پیدا میکند، جان و روحی تازه پیدا میکند؛ یعنی حقیقت آدمی به جان اوست و جان آدمی با معنا، معنا پیدا میکند، هرچه معنا و معنویت با جان آدمی پیوند بخورد این انسان از روح تازهای برخوردار خواهد بود.
اما وقتی که معنویت را در دوران مدرن بررسی میکنیم، میبینیم که با عقلانیت خودبنیاد پیوند دارد. معنویت با سوپژکتیویته ارتباط پیدا میکند؛ یعنی در روزگار ما از معنویت منهای دین، شریعت و خدا سخن میگویند و مطرح میکنند. حالا اگر یک مقدار ایدئالیسم مدرن را غلیظترش کنیم سر از پستمدرنی درمیآید که کثرتگرایی معنویت ظهور میکند.
ما معتقد هستیم در حکمت اسلامی معنویت در سرشت آدمیان نهفته است و فطری است و در واقع همه اهل معنا هستیم و بلکه از نگاه حکمت اسلامی همهی عالم اهل معناست؛ تمام موجودات با معنا و معنویت پیوند دارند و گرایش آدمی به معنویت فطری است و در سرشت او نهفته است.
مبنای صدرایی و معنویت
ملاصدرا کار جالبی انجام داده است و من میخواهم امروز بیشتر به آن بپردازم (البته من در جایی ندیدم که کسی تحقیق و مطالعهای در مورد معنویت در حکمت صدرایی انجام داده باشد). در واقع وقتی ورود کردم، دیدم ملاصدرا در این باره بسیار حرف دارد، او ساحتهای مختلفی را برای بحث معنویت قائل است؛ عوالم معنوی، نسبتی که با عوالم مختلف دارد، نسبتی که معنویت با انسان و حیات دارد، با مقامات سلوکی دارد، سخن بسیار است و تمام آنها را مبتنی بر «حکمت متعالیه» کرده است.
امروز به چند مبنای حکمت متعالیه اشاره کنم و ربط این مبانی را با معنویت توضیح دهم تا معنویت صدرایی روشنتر شود؛ اولین مبنا، تلقیای است که ملاصدرا از «معنا» دارد، او در کتاب «مفاتیح الغیب» صفحه ۴۱ میگوید: «حقيقه الحکمه انما تنال من العلم اللدنی و ما لميبلغ النفس هذه المرتبة لاتکون حکمه»، حکمت از علم لدنی به دست میآید و کسی حکیم است که نفس او بالا برود و از علم لدنی برخوردار شود. از نظر ملاصدرا معنویت منهای عوالم ملکوتی پارادوکسیکال است؛ حکیم وقتی حکیم است که با جهان معنا در ارتباط باشد و علم لدنی را کسب کند و البته وقتی علم لدنی را کسب کرد از آن جهت میشود حکیم، اما فیلسوف نیست.
{حکیم} چه زمانی فیلسوف میشود؟ وقتی بتواند یافتههای خودش را که از علم لدنی دریافته کرده مبرهن کند؛ لذا در اسفار، جلد ششم، صفحه ۲۶۳ میگوید: «و نحن قد جعلنا مکاشفاتهم الذوقیه مطابقهً للقوانین البرهانیه»؛ یعنی حکیم مییابد و هرکس با آن عوالم ارتباط بیابد حکیم است، مثل لقمان. اما چه زمان فیلسوف میشود؟ زمانی که بتواند یافتهی خود را مبرهن کند.
پاسخ این پرسش که چرا به برخی از این عرفا فیلسوف گفته نمیشود یا به بعضی عارفان حکیم گفته نمیشود، به نظر بنده نیاز به یک تحلیل تاریخی دارد، تحلیل بنده این است که در یک دورهای عرفا با فلسفه سر ناسازگاری داشتهاند و حالا چون در زمان کندی فلسفه و حکمت مترادف ذکر میشد، لذا فکر میکنم برخی از عارفان خیلی مایل نبودند به آنها حکیم گفته شود (البته مطمئن به حکمت بودند ولی تمایل نداشتند به آنها این عنوان گفته شود). این اولین تلقی ملاصدرا از حکمت بود.
مبنای دوم، «اصالت وجود» است؛ یعنی آنچه که در عالم هستی است، وجود است نه ماهیت. ماهیت ذهنی و انتزاعی است. وجود، مقولات اولیه هستند و ماهیت، مقولات ثانویه؛ چراکه وجود مابهازای خارجی دارد و ماهیت ندارد. ملاصدرا در مشاعر (صفحه ۴۴) میگوید: «انما هو بالحقيقة الوجود دون الماهية، فنسبة المعلولية الي الماهية بالمجاز الصرف کنسبة الموجودية اليها».
مبنای سوم، «تشریک وجود» است؛ «حقیقا واحده مشکک»، یعنی وجود مراتب دارد از نازلترین مرتبه که وجود مادی است تا عالیترین مرتبه آن که وجود الهی است. حال مراتب این وجود چیست؟ وجود طبیعی و مادی، وجود مثالی، وجود عقلی و وجود الهی؛ یعنی وجود دارای این مراتب از نازلترین تا بالاترین است.
اما مبنای چهارم که بسیار کلیدی است، مناط موجودات به علت از نگاه ملاصدرا است که «امکان فقری» است؛ یعنی هر موجودی به خدا نزدیکتر شود فقیرتر است و فقر وجودیاش بیشتر است، شدت و ضعف فقر در میزان وابستگی معنا پیدا میکند. ملاصدرا توضیح میدهد که مناط واجبیه جز بینیازی از ماسوی الله نیست، بدین معنا که هرچه به خدا نزدیکتر باشید بینیازی به ماسوی بیشتر و نیاز به الله افزونتر میشود.
مبنای پنجم، «حرکت جوهری» است و ارتباطی که با مبدأ دارد؛ یعنی این عالم طبیعت که ما با آن در ارتباط هستیم یک سیر جوهری دارد. تغییر و تحول تنها عددی نیست، بلکه تغییر جوهری هم دارد و این تغییر جوهری یک تغییر تکاملی و ارتباط با مبدأ است، زیرا همه در ارادهی تکوینی خداوند قرار دارند؛ یعنی حرکت تنزلی هم در دل حرکت تکاملی معنا پیدا میکند و ارتباط با مبدأ ثابت پیدا میکند. ملاصدرا در اسفار، جلد سوم، صفحه ۶۸ میآورد که طبیعت یک حیث ثابت و یک حیث تجدد دارد.
آخرین مبنا که مبنای ششم است، «علم گسترده و پیشین الهی» است. یکی از جنجالیترین بحث فلسفه، علم پیشین خداوند است، علم پیشین او عین ذات اوست و مبدأ صدور عالم؛ این علم پیشینی است که ذاتی نیز هست. در کتاب «مبدأ و معاد» جلد اول صفحه ۱۸۴ ملاصدرا بیان میکند که علم خداوند به ماسوی علم پیشینی و ذاتی است و این علم نیز مبدأ صدور اشیاست و توضیح میدهد چون خداوند علم ذات دارد و ذاتش مبدأ صدور اشیاست، پس خداوند سبحان علم به جمیع اشیا دارد و علمش نیز در ذاتش تحقق دارد و حتی این علم ذاتی خداوند به اشیا قبل از صدور اشیاست.
حال بعد از این ۶ مبانی (البته مبانی بیشتری نیز هست) و مقدمات، آیا میشود جهان را بیمعنا دانست؟ بیمعنایی جهان با این مبانی پارادوکس است. آیا میشود از معنویت منهای خداوند سخن گفت؟ سخن لغو خواهد بود، همهی موجودات عالم معنادار هستند نه فقط انسان.
حال اگر ما انسانها این نگرش را پیدا کنیم، نگاهمان به عالم و آدم و عین ربط بودنشان به حق تعالی این باشد (همان چیزی که در سخن ملاصدرا برشمردیم)، بنده معتقد هستم این شخص حکیم میشود، زیرا این نگرش از آن علم لدنی آمده است و این نگرش حکیمانه باعث میشود شناخت آیهای به جهان داشته باشد و آنگاه برای این فرد جهان نشانهی حق تعالی است؛ وقتی فردی به این پایه رسید شناختش نسبت به طبیعت معنادار خواهد بود و سیاست توحیدی او با معنویت توحیدی او پیوند میخورد.
نظرات مخاطبان 0 1
۱۳۹۵-۰۲-۱۷ ۲۲:۴۶آرتین 0 0